کـاش از اول میـدونـستـم
تــــــو
رفـیـق نـیمـه راهـی
دلم به کما رفته
برای مردنش دست به دعا شوید
بعد از کلى رفاقت و با هم بودن
از اونى که وابستش بودم
یه یادگارى گرفتم
تنهایى . . .
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ:
ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ
ﺑﺪﻭﻥ ﻓﮑﺮ ﺑﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻩ . . .
مــعــلم گـفـت الــف
گـفـتـم او
گـفـت ب
گـفـتـم بـا او
گـفـت پ
گـفـتـم پـیـش او
گـفـت ج
خـواسـتـم بـگـم جــدایــی
گـفـت نــگــو
عاشق نشو ای دل با تنهایی سر کن
حالم رو میبینی حرفامو باور کن
عاشق نشو ای دل عاشق شدن درده
میسوزی میمیری این دنیا نامرده
جوانیت را چگونه گذراندی ؟ !
ندا آمد:
دل شکسته است بگذارید به بهشت برود
دنیایش خوب جهنمی بود . . .
اگر روزی دلت لبریز غم بود
گذرت بر مزار کهنه ام بود
بگو این بی نصیب خفته در خاک
یه روزی عاشق و دیوانه ام بود
نمی دانی چه درد سنگینی ست
بفهمی برای عشقت کافی نبودی که . . .
رفت . . .
خیانت کرد . . .
با تیر قضا قامت او خم نکنی
ای چرخ تو را به حق قرآن سوگند
یک مو ز تن رفیق ما کم نکنی ...
من ميروم ......
باور كن ميروم ....
اما ...
دلم براي بجهنم گفتن هايت تنگ ميشود !!!!
همین که فهمید غم دارم آتش گرفت …
به خودت نگیر رفیق !
سیگارم را گفتم …
ﺑﻪ ﺷﻠﻮﻏﯿﻪ ﺩﻭﺭﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻦ ﺭﻓﯿﻖ
ﭘﺸﺘﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ !!!!
دوستی باهر که کردم خصم مادر زاد شد
آشیان هرجا گزیدم لانه صیاد شد
آن رفیقی راکه باخون وجگر پروردمش
وقت کشتن، برسر دار آمد و جلاد شد . . .
خدا حافظ
پیام من
کلام من
خدا حافظ تو ای تنها سلام من
خداحافظ طلوع من غروب من
خداحافظ تو ای محبوب خوب من
قد زمين
قد هوا
اگه خدا بدش نياد
دوستت دارم قد خدا
به زندانی گفتند:
تنها تر از تو کیست؟
گفت کسی که دلش زندانی دیگری است...
مي خوام نرم جا ندارم
گريه كنم دل ندارم
داد بزنم نا ندارم
بودنم با تو حرومه
ديگه همه چي تمومه
آخ که اين لحظه چه شومه
من دلم تنگ ميشه
تو دلت سنگ ميشه
خــــــدا جــونــم
اینکه قلبم شکست به درک...
اینکه تنها شدم هم به درک...
اصلا دلمم شکست به جهنم!
ولی این منو آتیش میزنه که خودمو زنده گذاشتی
تا جلوی این شکسته ها شرمنده شم..!
ازهرچی پسره نامردبدم میاد
پسرگفت: اگر میخواهی با هم بمانیم باید همه جوره با من باشی.
دخترک که به شدت پسر رو دوست داشت گفت: باشه عزیزم هرچی تو بگی.
پسرک دختر را عریان کرد، دخترآرام میلرزید ولی سخن نمیگفت میترسید.
میترسید عشقش ناراحت شود..پسرک مانندابری سیاه دختر را به آغوش کشید.
و بدون کوچیکترین بوسه شروع کرد.. دخترک آهی کشید.
و پسرک مانند چرخ خیاطی بالا و پایین میشد.
دخترک بدنش میسوخت ولی صدایی نمیداد.
پسرم چند تکان خورد و در کنار دخترک افتاد،دخترک بالبخند گفت: آروم شدی عروسکم!
پسرک آروم خندید و لباس هایش را پوشید و رفت.
دخترک ساعتی بعد تلفن را برداشت زنگ زد وگفت: سلام عشقم.
وپسرک مثل همیشه نبود و تنها گفت: دیگر بمن زنگ نزن و قطع کرد.
دخترک عروسکش را بغل گرفت و در کنج اتاقش آروم گریست.
...چند سال گذشت/تبریک میگویم به پسرک! همان دخترک زیبا شد فاحشه قصه..
<-PollName->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت: